سلام/ شعر عجیبی است/دوست داشتن چکار می کنه با آدمها!/می گذارمش اینجا شاید خواندیش ...فقط بی اجازه آقای آزرم در ترجمه دست برده "ای یار" را "تو" کردم/خداحافظ
***************
مثلِ دریانوردی که میترسد از شبی طوفانی
(چرا نمیبینَمت ساحل؟)
مثلِ کودکی که میترسد از شبی بارانی
(چرا نمیبینمَت آفتاب؟)
مثلِ من که میترسم از شبی بیتو
(چرا نمیبینمَت ***تو؟)
مثلِ طوفان که آرام میشود با تو
مثلِ باران که بند میآید با تو
مثلِ من که حرف میزنم با تو
اسمَت را بگو
اسمِ امشبَت را
اسمی که شب است
امشب است
شبی که چشمهای توست
امّا نمیترسم از تاریکیاش
مثلِ دریانوردی که نمیترسد از شبی طوفانی
(چیزی نمانده تا ساحل)
مثلِ کودکی که نمیترسد از شبی بارانی
(چیزی نمانده تا آفتاب)
اسمَت را بگو
اسمِ امشبَت را
حالا که در چشمهای تو
گُم میشوم
مثلِ دریانوردی که دل میزند به دریا و
نمیترسد از شبی طوفانی
(این هم از ساحل. میبینی؟)
مثلِ کودکی که بیدار مینشیند و
نمیترسد از شبی بارانی
(این هم از آفتاب. میبینی؟)
مثلِ من که نشستهام اینجا و
چشمبهراهِ تواَم
(این هم از من. می بینی؟)
*امیلیو بالاگاس
**ترجمه ی محسن آزرم
***در ترجمه «ای یار» آمده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر