۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

گفتمش بيا...عاشقم هنوز...خنده كرد و گفت...در غمت بسوز

سلام خوبم/با من مي رقصي؟
راستي! مي داني ؛رقصم آنطرف ترسم بود؟!
در چهارشنبه سوري غافلگيرانه ام از روي آتش «نبود» سنخيت و هزار دليل وسواسي ...پريدم/
و اشتباه را حتي پيش از مرتكب شدن بر خود بخشيدم/
...من شرالوسواس الخناس/ الذي يوسوس في صدور الناس...
حالا اينجايم براي تو/با من مي رقصي؟
...*چون جهند از نقص خود رقصي كنند....
با من مي رقصي؟
مواظبم/ تو هم باش!
رقصنده با تو
*مولانا

۲ نظر:

  1. اگر با من برقصی آری میرقصم با تو
    تا گل ها بشکفند از نو
    میدانم گناه است ولی مانند باد با تو میرقصم

    پاسخحذف
  2. قضاوت کردن ساده است، خودتان را قضاوت کنید که برای این کار از همه شایسته ترید... دهخدا روشنفکر بود و درد مردم داشت دیدید که سالهای آخر عمر مجبور شد همه چیز را کنار بگذارد و سرش را به فرهنگ لغاتش گرم کند، شاملو هم روشنفکر بود و درد مردم داشت دیدید که سالهای آخر را کتاب کوچه نوشت، نصرت رحمانی به رشت رفت و همانجا دفن شد درست مثل منوچهر آتشی که در بوشهر زیر خاک رفت و درست عین منزوی که در تهران منزوی شد، گل‌سرخی هم روشنفکر بود و درد مردم داشت اما سرنوشتش مردم‌پسند از آب درآمد چون اعدامش کردند. پابلو نرودا ایرانی نبود اما روشنفکر بود و درد مردم داشت او هم سالهای آخر عمرش را دور از وطن سپری کرد، ناظم حکمت هم چنین کرد و خیلی های دیگر... ماندن دلیل موثر بودن نیست، رفتن دلیل نجات نیست. در هر جامعه‌ای هم نمیتوان با حضور داشتن تغییر ایجاد کرد... اما من برای شما که هستید و می‌سازید آرزوی صبر میکنم و موفقیت.

    پاسخحذف