۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

از اون بازارچه خود اشتغالي چيز زيادي نمانده ديگر/جنس هاي چيني بيشتر غرفه ها رو پر كرده/يكي دوتا از غرفه ها با جان سختي مانده اند هنوز/يك غرفه كيف هاي بافته شده بود كه دوست داشتم/تركيبي از هنر و كار بود/پياده رو رو كه از كتار پارك مي اومديم به طرف پايين خيابون /گفت:هي ماه رو ببين! يادم رفته بود ازش/مي دوني چند وقت بود آسمون رو فراموش كرده بودم/نگاهش كردم/باز تو بودي و بدر بود و نقره بود و زيبايي/سلام مي كنم

۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

سلام/این روزها دارم "سیطره جنس" رو می خونم/خوبه انگار/نور داره اما رنگ نه/این روزها "بی"حرف شدم/"بی"سوال/"بي"ماه/"بی"خواب/"بی"رویا/ اما نه بی نو هنوز/تو هستی/تازه وقتی نیستی بیشتر هستی/دنیا هر چی رو کم داشته باشه تو رو که اینهمه ای کم نداره/شاید نباید خوب و بد کرد/اما چیزهای خوب که اسم اصلی شون تویی/چیزهای بد هم که حالا دیگه خوب می شن چون یه حرفی،یه خاطره ای،یه حسی از تو در من میاد و کمک می کنه اونا رو ببینم /دوباره و دوباره ها/و خب "الخیرفی ماوقع" شون کنم
می دونی این سکوت عجیبی که مثل طاعون همه جا رو گرفته/بنظرم از سر نگاه بلند نیست/شاید از سر "همینه دیگه" و"این نیز بگذرد"و"يه روزي"باشه/ظاهرا ما مدتهاست که شجاعت تصمیم گیری رو از دست دادیم/خواستنی باید/ تا چیزی رو که می خواهیم بپذیریم/ تمام و کمال/چرا که تو این دنیا هیچی مجانی نمی شه/که ما ظاهرا سخت به این یکی عادت کرده ایم
نمی دونم چرا بعد این همه ماجراهای اینهمه/باید اینها رو به تو بگم/شاید دارم به خودم می گم/خلیل /تویی که نگاهت رو یه نگاه برابر انسانی دیدم نه از نوع اسم این کتابی که دستمه/"ضعیفه" یادته؟هنوز هم بهش می خندی عزیز دلم؟/مواظب خودم هستم /تو هم باش

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

- تو که می دونی
- آره می دونم اما آدما با دلشون زندگی میکنن نه اطلاعاتشون

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

بارون مياد و دارم اينو زمزمه مي كنم؛
...اي چراغ هر بهانه /از تو روشن/از تو روشن/اي كه حرفاي قشنگت /منو آشتي داده با من...

و سلام/مي دوني اين ظرف جادويي كه تو نشونم دادي/خوبيش اينه هر چي توش بريزم/ظرفيتش بيشتر مي شه/به كمك اون"توپ كاموايي بچه گربه اي"كه بازم تو بهم دادي/قصد پر كردنش رو دارم/ كه هي خالي تر و خالي تر مي شه تا جا براي چيزهاي نو باز كنه/شايد تو اين ساختن ها و خراب كردن ها من هم مثل يك مجانب باليدم/بالش... همون كه پاك شد چون ربطي نداشت

آره! زندگي مو ميكنم/كارمو ميكنم/و خواستنت تنها چيزي كه دارم و با همه خواستنهايم متفاوت است/تفاوتش شايد اينه كه خودمو براي تو مي خوام نه تو رو براي خودم و البته كه با حفظ فرديتم/ياد اون اولين خواب مي افتم از همون سلسله خوابهايي كه دروغ بودن ها
تو يادت نيست ديگه/اما من هنوز حسش مي كنم/فرو رفتن مثل ابرها در هم در عين حفظ فرديت/داشتن در حين رها كردن/اونهمه نور و نور و نور...اينهمه نور و نور و نور...
دلم برات تنگ شده/ بارون كمك مي كنه آروم بگيرم نگرانم نباش

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

سلام/البته که بهانه تویی/همیشه است که بهانه تویی عزیز دلم/می نویسم هنوز اما دیگه اینجا