۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

بارون مياد و دارم اينو زمزمه مي كنم؛
...اي چراغ هر بهانه /از تو روشن/از تو روشن/اي كه حرفاي قشنگت /منو آشتي داده با من...

و سلام/مي دوني اين ظرف جادويي كه تو نشونم دادي/خوبيش اينه هر چي توش بريزم/ظرفيتش بيشتر مي شه/به كمك اون"توپ كاموايي بچه گربه اي"كه بازم تو بهم دادي/قصد پر كردنش رو دارم/ كه هي خالي تر و خالي تر مي شه تا جا براي چيزهاي نو باز كنه/شايد تو اين ساختن ها و خراب كردن ها من هم مثل يك مجانب باليدم/بالش... همون كه پاك شد چون ربطي نداشت

آره! زندگي مو ميكنم/كارمو ميكنم/و خواستنت تنها چيزي كه دارم و با همه خواستنهايم متفاوت است/تفاوتش شايد اينه كه خودمو براي تو مي خوام نه تو رو براي خودم و البته كه با حفظ فرديتم/ياد اون اولين خواب مي افتم از همون سلسله خوابهايي كه دروغ بودن ها
تو يادت نيست ديگه/اما من هنوز حسش مي كنم/فرو رفتن مثل ابرها در هم در عين حفظ فرديت/داشتن در حين رها كردن/اونهمه نور و نور و نور...اينهمه نور و نور و نور...
دلم برات تنگ شده/ بارون كمك مي كنه آروم بگيرم نگرانم نباش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر