۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

به مردي كه وجه زنانگي بالا دارد/ مراقبت كننده است...

سلام/نگرانم نباش!
آنقدر پوست كلفت شده ام كه صبوري كنم بر هرچه مي گذرد/دنيا بزرگتر از روزها و شبهايي است كه مي گذرانيم/من به همه آن آرزوهاي كوچك وفادارم هنوز.../خداحافظ

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

اينك... فقر گناه نابخشودني! ?Shall We Discuss Poverty

For the fifteen to twenty years that the Washington Consensus dominated the discourse in the world-system (circa 1975-1995), poverty was a taboo word, even as it was increasing by leaps and bounds. We were all told that the only thing that mattered was economic growth, and that the only road to economic growth was to let the “market” prevail without any “statist” interference – except, of course, that of the International Monetary Fund (IMF) and the U.S. Treasury.

Great Britain’s Mrs. Thatcher famously gave us the slogan, “There is No Alternative” (TINA), by which she meant there was no alternative for any state other than the United States and, I suppose, the United Kingdom. The benighted countries of the global South just had to abandon their naive pretensions at controlling their own fate. If they did, they would one day (but who could say when?) be rewarded with growth. If they did not, they were doomed to – dare I say it? – poverty.

The glory days of the Washington Consensus are long since over. Things did not improve for most people in the global South – quite the opposite – and rebellion was in the air. The neo-Zapatistas rose up in Chiapas in 1994. The social movements brought the World Trade Organization’s meeting in Seattle to a halt in 1999 (from which it has never recovered). And the World Social Forum began its expansive life in Porto Alegre in 2001.

When the so-called Asian financial crisis exploded in 1997, causing vast economic damage in east and southeast Asia, and spreading to Russia, Brazil, and Argentina, the IMF pulled out of its pockets its threadbare set of demands for these countries, if they wanted any help. Malaysia had the courage to say no thank you, and Malaysia recovered the most swiftly. Argentina was even bolder, offering to pay its debts at about 30 cents on the dollar (or else nothing).

Indonesia however buckled under, and soon thereafter the long-standing, seemingly very stable dictatorship of Suharto was ended by a popular uprising. At the time, no less a person than Henry Kissinger bellowed at the IMF, saying in effect how stupid can you be? It was more important for world capitalism and the United States to keep a friendly dictator in power in Indonesia than to have a country follow the rules of the Washington Consensus. In a memorable 1998 op-ed, Kissinger said that the IMF is acting “like a doctor specializing in measles [who] tries to cure every illness with one remedy.”

First the World Bank and then the IMF learned their lesson. Forcing governments to accept neo-liberal formulas as their policy (and as the price for financial assistance when their state budgets are out of kilter) can have nasty political consequences. It turns out that there are alternatives after all: People can revolt.

When the next bubble burst and the world entered what is now referred to as the financial crisis of 2007 or 2008, the IMF became even more attuned to those unpleasant masses who don’t know their place. And lo and behold, the IMF discovered “poverty.” They not only discovered poverty, but they set out to provide programs to “reduce” the amount of poverty in the global South. It is worth understanding their logic.

The IMF publishes a sleek quarterly magazine called Finance & Development. It is not written for professional economists but for the wider audience of policymakers, journalists, and entrepreneurs. The September 2010 issue features an article by Rodney Ramcharan whose title tells it all: “Inequality Is Untenable.”

Rodney Ramcharan is a “Senior Economist” in the IMF’s African Department. He tells us – the new IMF line – that “economic policies that simply focus on average growth rates could be dangerously naive.” In the global South, high inequality can “limit growth-enhancing physical and human capital investments and increase calls for possibly inefficient redistribution.” But even worse, high inequality “giv[es] the rich a relatively greater voice than the less homogeneous majority.” And this in turn “can further skew the income distribution and ossify the political system, leading to even graver political and economic consequences in the long run.”

It seems the IMF has finally heard Kissinger. They have got to worry about both the unwashed masses, especially in countries of high inequality, and of their elites, who also delay “progress” because they want to maintain their hold on unskilled labor.

Has the IMF suddenly become the voice of the world’s left? Don’t be silly. What the IMF wants, as do the world’s more sophisticated capitalists, is a more stable system in which their market interests prevail. This requires twisting the arms of elites in the global South (and even in the global North) to give up a little of their ill-gotten gains in “poverty” programs that will appease enough of the ever-expanding poor to calm their thoughts of rebellion.

It may be too late for this new strategy to work. The chaotic fluctuations are so very great. And “untenable inequality” is growing daily. But the IMF and those whose interests it represents are not going to stop trying.
iwallerstein.com

چيزي هست كه بي تابم مي كند

او ساده است...

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

سلام/اين روزها بيشتر بي تابم تا مضطرب/از خودم مي پرسم :تكرار اين «دوستت دارم»ها كه شده موتيف فرم كلامي ام و در پس آن نگاه كه مي كنم حتي نقاط هندسه افكارم؛ از كجا مي آيد؟!
از كجا مي آيد كه«به شيوه باران پر از طراوت تكرار» است برايم!
انگار اين تكرار در ذات چيزي است كه من را به خيال تو وصل مي كند/در ذات رابطه نه در من!در تو كسالت بار است يا نه نمي دانم!
عزيز دلم از اين روشناتاريكي كور مال كور مال به صبح روشن عبور كنيم؟من،تو بشوم؟همين مني كه درروياست در تو؛من خواهد ماند!بايد از ديوانگي بترسم؟! اما ترس كه علامت عقلاست/ من عاقل نيستم! مدتهاست...مي توان در آتش يخ زد؟!من يخزده ام/خداحافظ

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

سلام/مه كوههاي روبروي پنجره اتاق رو تا نيمه پوشانده/كوهها زير اين آسمان ابري/ باز« نمي دانم چه رنگي» شده اند/توي اين آب و جاروي نصفه نيمه تهران آلوده اين روزها/بعد اينهمه منتظرپاييز موندن/امروز پاييزه و همه چي رنگ خوشرنگ تو رو داره...سلام /هي دمت گرم رفيق!تا حالا كجا بودي پاييز عزيز!خداحافظ

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

سلام/دلم برايت تنگ.../نمي دانم چرا بعد از اينهمه ي اينهمه به اين دلتنگي ها كه آشناي لحظه لحظه هايم شده اند عادت نكرده ام هنوز!
نه مي دانم/ من برابر عادت ايستاده ام و فراموش نكرده ام كه همين دلتنگي هاي خاص و يكدانه والدين بسياري از خاطرات خوب من هستند/بزرگم كرده اند/مرا خندانده اند/اشك به چشمم آورده اند/ميخكوبم كرده اند و باز هم ميخكوبم مي كنند/خداحافظ

بازنده فقط کسی است که بازی نکند طاقت بیاور و سرت را بالا بگیر

سلام/ مطلبم رو برايت پست مي كنم/مواظب خودم هستم تو هم باش

اميد به آغاز فصلي نو

شانزدهمين دوره بازي‌هاي آسيايي 2010 در شهر گوانگجوي چين به نيمه راه خود رسيده كاروان ورزشي ايران كه در اين دوره 86 زن ورزشكار را در قالب 14 رشته ورزشي به عنوان نمايندگان ورزش زنان ايران در خود جاي داده است تاكنون با كسب مدال‌هاي رنگارنگ اميدها را به كسب عناوين برتر و ارتقاي جايگاه ورزش كشورمان در قاره كهن پررنگ‌تر كرده است. در اين ميان زنان ورزشكار ايراني نيز سهم قابل توجهي از كسب افتخارات اين كاروان را نمايندگي مي‌كنند. زناني كه در شرايط نابرابر با امكاناتي به مراتب كمتر از مردان عليرغم نگاهي كه رنگ تبعيض را با هزار و يك دليل نتيجه‌گرا به اين بخش از ورزش كشورمان تحميل مي‌كند، در همراهي و همدلي با كاروان ورزشي كشور، دوشادوش مردان خود را نه «ديگري» كه «يك خويشتن» پنداشته مي‌جنگند و مي‌درخشند.
همه مي‌دانيم كه اين قهرمانان در چه موقعيت‌هاي متفاوت و شكاف عميقي باليده‌اند.
همه مي‌دانيم كه اين قهرمانان براي كسب اين نتايج علاوه بر تلاش‌هاي معمول يك ورزشكار چه خون دل‌ها از نگاه آلوده به تبعيض خورده‌اند.
همه مي‌دانيم وقتي كه رويكرد و نگرش متوليان و مسئولان تمركز بر بخش ورزش مردان به دليل كسب نتيجه زودتر وسهل‌الوصول‌تر است، اين قهرمانان در آرزوي اين تمركززدايي و اجازه دادن به شكفتن ديگري، و حضور متكثر در ورزش كشور براي توسعه متوازن اين بخش (نهاد ورزش كشور در گستره نهادهاي مختلف اجتماعي) و رهايي از دفرمگي و رشد سرطاني يك بخش و تحميل انفعال به بخش ديگر چه روياها بافته‌اند و براي تحقق آن چه همت‌ها كرده‌اند.
همه مي‌دانيم كه حتي شرايط مسابقات برون‌مرزي هم چه موانع و سدهايي را مقابل اين پرندگان كه مطابق ذات پرندگي براي پرواز بال گشوده‌اند به بهانه «يكسان‌سازي شرايط ورزشكاران» عَلَم مي‌كند.
همه مي‌دانيم كه اين قهرمانان سرافرازانه با سري بالا گرفته و سينه‌اي فراخ با افتخار به رعايت موازين شرعي و فرهنگي خود با شرايطي به مراتب سخت‌تر مسابقه مي‌دهند تا با شرايط مختص خود و فرهنگ خود، بالشي را تجربه و در رنگين‌كمان ورزش زنان جهان رنگي نو را پيشاهنگي كنند.
حالا، سرانجام و همين اينك پاداش اين همه خون‌دل خوردن ورزش زنان، صيد خوشرنگ‌ترين مدال در رقابت‌هاي ووشوي زنان در شانزدهمين دوره بازي‌هاي آسيايي 2010 چين – گوانگجو شد.
حالا منتظر مي‌مانيم تا با برق اين طلا چشم مسئولان و متوليان ورزش كشور؛ تبعيض فاحش و Gap عميق ميان برخورداري از امكانات و بهره‌برداري از آنها را در ورزش زنان در مقايسه با مردان بهتر ديده و همت‌ها را براي عادلانه كردن اين روند جزم كنند.
اميدواريم لااقل همانطور كه از ورزشكار زني غيرايراني با اصليت ايراني و با بهره‌مندي از امكانات بالاي فرانسوي تقدير شد، مسئولان ورزش بانوان كشور؛ زنان ما امكانات ما و نتايج ما را هم ببينند.

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

پايان عصر دمكراسي؟

راست هاي پوپوليست اينجا
راست هاي پوپوليست اونجا
راست هاي پوپوليست همه جا

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

سلام
گاهي نگاه مي كنم ببينم تو كجا و كي نيستي
پيدا نكرده ام هنوز
مي گردم اما
خداحافظ

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

سلام/براي يك تجربه جديد فرصتي پيدا شده انگار/كمي هيجان زده ام شايد/بنظرم قشنگ ترين و حيرت انگيز ترين صفت زندگي بعد از «بي بازگشت بودن»؛«پيش بيني ناپذير بودن» آن است/بدون قصد دزديدن نتيجه و گرفتن «لذت» كه اتفاقا در همين پيش بيني ناپذير بودنش قايم شده /به خودم شانس سلام كردن به آن را مي دهم/راستش هيچه هيج؛ تصويري از نوع و اندازه تاثيرش بر زندگيم ندارم اما مي دانم «شده را نا شده نمي توان كرد»/پس حتما ردپا و رنگ خود را بر زندگيم خواهد گذاشت/سلام...خداحافظ خليل

۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

Water is life and life is the first human right

آب حیات است و حیات اولین حق بشر*
در تاریخ کشور من،ایران، آب عنصری مقدس بود.«آناهیتا» الهه آب و نگهبان زندگی،پاکی،باروری و حاصلخیزی،پس پاس داشته می شد و نگاه به آن «نگاه احترام متقابل »بود.
هرودت می نویسد که ایرانیان ،مردمانی هستند که برای آب تقدس قائلند و در آب که آن را مظهر پاکی می شمرند ادرار نمی کنند.
اما این روزها در کشور من، ایران، هم تقریبا مثل همه دنیایی که در آن زندگی می کنیم به دلیل «نگاه سلطه بر طبیعت» و«شهوت»توسعه که عارضه نامبارک مدرنیزم است،آب ها آلوده شده و می شوند و بشرعلیرغم رشد جمعیت منابع آب خود را مدیریت نکرده و هنوز هم نمی کند.
هنوز هم پسماندها به رودخانه ها ،دریاها و اقیانوس ها ریخته می شود.در بهره برداری از منابع هنوز هم اولویت پنهان بهره برداری است و نه مواظبت و نگهداری پایاپای.منابع باقیمانده با بی توجهی مدیریت نمی شود و سدسازی بی رویه و مطالعه نشده رودها را می خشکاند و برداشت بی رویه و بدون توجه به جایگزینی از منابع موجود زیرزمینی آب ،هم ما را بیشتر و زودتر و بی دفاع تر در معرض بحران کم آبی و بی آبی قرار می دهد.
در کشور من ،ایران و در شهر من، تهران که پایتخت کشورم است ،جسدی آنقدر در منبع آب شرب مردم می ماند تا متلاشی می شود و غیر قابل شناسایی،تعدادی از مردم آن منطقه شهری که از این آب نوشیده اند، مشکلات گوارشی پیدا کرده و راهی بیمارستان می شوند(یکی از همکارانم که مردی حدود60 سال است از این جمله بود)اما کسی به روی خودش نمی آورد.
در کشور من ،ایران، تنها وزیر زن کابینه که وزیر بهداشت است ،امروز از ناسالم بودن آب شرب و آلودگی آن صحبت می کند و فردا در اثر فشار مجبور به تکذیب می شود.
در کشور من ،ایران، دریاچه «ارومیه» که از منحصر به فردترین دریاچه های دنیاست و تنوع اکولوژیکی خاص دارد به دلیل ساختن سدهاي مطالعه نشده و نيز ساختن پلی از میان دریاچه و لحاظ نشدن یا در اولویت نبودن نگاه مواظبت کننده در معرض خشک شدن قرار می گیرد و پرندگان مهاجر و موجودات دریایی منحصر به فردش در معرض اجبار به ترک زیستگاه و نابودی قرار می گیرند.
امروز که روز آب است؛ تنها می خواهم به بشر فراموشکار این روزها تقدس آب و زندگی ای که می آفریند را یادآوری کنم.شاید امروز هم برای جبران اینهمه خرابی و خسارت به بار آمده دیر باشد.دعا می کنم هنوز فرصتی برای جبران باقی مانده باشد!
*این پست به مناسبت روز آب و در پاسخ به فراخوان آمده است.

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

كوه و نمايش چرمشير برنامه هايي است كه فردا به آن دعوتم/كوهنوردي و پاييز بادهاي بي قرار/
زمزمه مي كنم...پاييز آمد /لابلاي درختان/لانه كرده كبوتر/از تراوش باران /مي گريزد/خورشيد از غم /با تمام غرورش/پشت ابر سياهي/عاشقانه به گريه مي نشيند...

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

توي اين شلوغي،نموري و تاريكي انباري روزمرگي هاي زندگي/ تو تنها روزنه نوري هستي كه كمك مي كنه خودم رو ببينم/خنده داره تو شدي آدرس من/حتي براي خودم هم/اتفاقا شايد بيشتر از بقيه خودم بي نيازيم رو با نياز به تو احساس مي كنم/
وقتي كه تو هستي آسمان هنوز جاي خيال بافي با شكل ابرهاست

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

نمي خواهم فكر كنم نمي شود

سلام/قرار بود يك قراري را قطعي كنيم يا بگوييم نه نمي شود/چهارشنبه فرداست/روز بعد هم پنجشنبه/نشد/
تولدت مبارك عزيز دلم /تولدت مبارك

خداحافظ

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

چيز بدي نيست تنهايي

سلام پاييز جان!
داري مي آيي نه؟
بي قرار آمدنت هستم
بي تاب باران هاي ديوانه ات
دل دل نم كشيدن غصه ها و سپردنشان به قصه ها
دعا مي كنم آدمي يك لحظه حتي بي چرا مباد!
سوال دارم سوال
سوال هايي بي جواب
سوال هايي برانگيزاننده خيال
خيال آدمي را كي پاياني است
وقتي جاري رويا زمان مي زايد
سالي است زمستان در تمامي فصل هايمان مي دميم
بيا
سرد است سرد...

۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

سلام/می دانم عادت نداری نامه هایی که برای تو نیست را بخوانی/ مثل همان نامه«الخیر فی ماوقع» که نامه تو نبودها/اما با این همه نامه اش را برایت پست می کنم /شاید برای نخواندن باز/

سلام ابراهیم
...هزار می نخورده در رگ تاک است هنوز...
ندیدی
نشنیدی
نخواستی
می دانم دوست داشتن یا نداشتن
دست ما نیست که کسی را برای داشتن یا نداشتن سرزنش کنیم
تا همیشه...سلام
اسماعیلی شاید

برایش دعا کن و خداحافظ/

«گناه اگر چه نبود اختيار ما حافظ
تو در طريق ادب باش و گو گناهِ من است»

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

...*من تو را دوست مي دارم وشب
از ظلمت خود وحشت مي كند.
خوبم/خيلي خوب/نگرانم نباش!
*شاملو

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

سلام/خوبم/بيقرار و منتظر شايد اما خوبم
عیشی‌ست مرا با تو؛ چونان‌که نیندیشی
*حالی‌ست مرا با تو؛ چونان‌که نپنداری
خداحافظ
منوچهری دامغانی*

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

گفتمش بيا...عاشقم هنوز...خنده كرد و گفت...در غمت بسوز

سلام خوبم/با من مي رقصي؟
راستي! مي داني ؛رقصم آنطرف ترسم بود؟!
در چهارشنبه سوري غافلگيرانه ام از روي آتش «نبود» سنخيت و هزار دليل وسواسي ...پريدم/
و اشتباه را حتي پيش از مرتكب شدن بر خود بخشيدم/
...من شرالوسواس الخناس/ الذي يوسوس في صدور الناس...
حالا اينجايم براي تو/با من مي رقصي؟
...*چون جهند از نقص خود رقصي كنند....
با من مي رقصي؟
مواظبم/ تو هم باش!
رقصنده با تو
*مولانا

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

سلام/چه مي خواستم بگويم؟!
يادم آيد از كشته خويش و هنگام درو/
خسته ام اما رستگار انگار/شور كارساز از من « سوژه » ساخته است باز/شده ام انسان/در مقام نقطه خطر كردن و تصميم/مي داني برخي انسان ها سوژه مي شوند اما تنها چند صباحي!
و خب كم مي آورتد و از وفاداري به يك رخداد مي برند/اين مي شود كه فاعليتشان از كف مي رود/اين گسست/اين رخداد/اين خالق امر نو/نظم وضعيت هاي جا افتاده و مستقر را بر هم مي زند تا وضعيت هاي نو خلق كند/اين الخير في ماوقع ترين كار!
ترسي كه از آن رها شدم/ترس از دست رفتن بود نه ترس تمام شدن/اينكه اگر فرود آيي مثل تمام چيزهاي زميني زماني شوي و اين حس خوب مال تو شدن در هر لحظه از كف برود/ اما اخلاق تصميم گيري در گوشم نجوا مي كند:رويا!شو خطر كن!دوباره و دوبارها!فرصت بالش را به قمار مصلحت نباز/زود باش ماهي سياه كوچولو شو/شازده كوچولو شو/رويا كوچولو شو/نترس/اينهمه شور!
اين شجاعت از اين خاكستر رونمايي مي كند/شعله يا خاموشي/مهم نيست ايندو فقط وضعيتند و من « يك » الخير في ماوقع كن/آنچه«هست» به تجلي مي رسد و من بايد آنجا باشم با تمام شور و بي ترس كه نه /با كمترين ترس مهار شده ام/آنقدر در تو گم شده ام كه خود را پيدا نمي كنم/اين قصه آزادي من است/در خودآيين رازآميزم به خود به تو و به راه وفادارم تا هميشه/
دعوتي به رقص و برخاستن/مي شنومت هنگام رقص/همه چيز را باد برد/به رسم مرغ دريايي در دستان باد چرخيدم و چرخيدم/مجلس رقص و آهنگ گامهايم را گم كردم/حالا چيزي با من نيست/فقط نجواهايت/مي شنوي!/سبكبال...
مي دانم تو هستي اگر حتي نباشي/وانمود مي كنم نمي دانم/اين را مي خواستم بگويم انگار
خداحافظ

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

سلام/دلم برايت تنگ...
اين روزها دلم حوالي نمي دانم كجاست/دلم كه تنگ مي شود /مي خواهم بغلت كنم /محكم/
دلم كه خيلي تنگ مي شود/ مي خواهم بغلم كني/سرم را روي شانه هايت بگذارم و باران باران گريه كنم
آنجا انگار بي خيال "آدم خوارگي متافيزكي مردان" و "گريز از آزادي" ضعيفه هايم/
خب دلم تنگ شده ديگه/خداحافظ

۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

داشتم يك نگاه مي انداختم/پيشنهادش"حديث آرزومندي" بود/ياد "مهربان" و "عاقل" افتادم /كه هيچكدامش نبودم/گفته بودم/نشنيدي/كار من شنيدن نبود اما
/از خودم مي پرسم : چرا اينهمه دل تنگ!
نقره اي ماه كه روي صورتم مي افتد/دري باز مي شود نوري بياورد انگار

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

/سلام/براي تو چون قشنگه




عمر

حسرت جشنی است بیکران

که هلهله اش

از پس دیوارها به گوش می رسد

***

ای روز

می دانم که می رسی

نمی دانم که تو را خواهم دید

***

بعضی چیزهاست

که نمی شود کاری کرد

از هر طرف که نگاهش کنید

گرگ گرگ است

کبک، کبک

***

صبر پیشه کن عزیز دلم

صبر پیشه کن

در بطن کوسه ئی که تو را خورده است

گله معنا ندارد

گیر کرده ای عزیز دلم

گیر کرده ای

و تو هم که یونس و عمران نیستی

***

بلیط خریده ام

ردیف جلو

تنها

برای خود آواز می خوانم

کف می زنم

ممنونم

***

مثل میوه ی افتاده ای

دلتنگم

میوه ای که درختش را بریده و

برده اند

***

چیز بدی نیست جنگ

شکست می خورم

اشغالم کنی




لب خوانی های قزل آلای من، مجموعه شعر شمس لنگرودی، نشر آهنگی دیگر

۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

سلام/خوبم/گلم/ماهم/دوستم؟/
مهرم/دلم/جانم/
مهربانم/121 5^3 م/مي ترسم/مواظبم/تو هم/
ت191/ خداحافظ

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

سلام
دلم گرفته
دلم عجيب گرفته است
خداحافظ

۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

از اون بازارچه خود اشتغالي چيز زيادي نمانده ديگر/جنس هاي چيني بيشتر غرفه ها رو پر كرده/يكي دوتا از غرفه ها با جان سختي مانده اند هنوز/يك غرفه كيف هاي بافته شده بود كه دوست داشتم/تركيبي از هنر و كار بود/پياده رو رو كه از كتار پارك مي اومديم به طرف پايين خيابون /گفت:هي ماه رو ببين! يادم رفته بود ازش/مي دوني چند وقت بود آسمون رو فراموش كرده بودم/نگاهش كردم/باز تو بودي و بدر بود و نقره بود و زيبايي/سلام مي كنم

۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

سلام/این روزها دارم "سیطره جنس" رو می خونم/خوبه انگار/نور داره اما رنگ نه/این روزها "بی"حرف شدم/"بی"سوال/"بي"ماه/"بی"خواب/"بی"رویا/ اما نه بی نو هنوز/تو هستی/تازه وقتی نیستی بیشتر هستی/دنیا هر چی رو کم داشته باشه تو رو که اینهمه ای کم نداره/شاید نباید خوب و بد کرد/اما چیزهای خوب که اسم اصلی شون تویی/چیزهای بد هم که حالا دیگه خوب می شن چون یه حرفی،یه خاطره ای،یه حسی از تو در من میاد و کمک می کنه اونا رو ببینم /دوباره و دوباره ها/و خب "الخیرفی ماوقع" شون کنم
می دونی این سکوت عجیبی که مثل طاعون همه جا رو گرفته/بنظرم از سر نگاه بلند نیست/شاید از سر "همینه دیگه" و"این نیز بگذرد"و"يه روزي"باشه/ظاهرا ما مدتهاست که شجاعت تصمیم گیری رو از دست دادیم/خواستنی باید/ تا چیزی رو که می خواهیم بپذیریم/ تمام و کمال/چرا که تو این دنیا هیچی مجانی نمی شه/که ما ظاهرا سخت به این یکی عادت کرده ایم
نمی دونم چرا بعد این همه ماجراهای اینهمه/باید اینها رو به تو بگم/شاید دارم به خودم می گم/خلیل /تویی که نگاهت رو یه نگاه برابر انسانی دیدم نه از نوع اسم این کتابی که دستمه/"ضعیفه" یادته؟هنوز هم بهش می خندی عزیز دلم؟/مواظب خودم هستم /تو هم باش

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

- تو که می دونی
- آره می دونم اما آدما با دلشون زندگی میکنن نه اطلاعاتشون

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

بارون مياد و دارم اينو زمزمه مي كنم؛
...اي چراغ هر بهانه /از تو روشن/از تو روشن/اي كه حرفاي قشنگت /منو آشتي داده با من...

و سلام/مي دوني اين ظرف جادويي كه تو نشونم دادي/خوبيش اينه هر چي توش بريزم/ظرفيتش بيشتر مي شه/به كمك اون"توپ كاموايي بچه گربه اي"كه بازم تو بهم دادي/قصد پر كردنش رو دارم/ كه هي خالي تر و خالي تر مي شه تا جا براي چيزهاي نو باز كنه/شايد تو اين ساختن ها و خراب كردن ها من هم مثل يك مجانب باليدم/بالش... همون كه پاك شد چون ربطي نداشت

آره! زندگي مو ميكنم/كارمو ميكنم/و خواستنت تنها چيزي كه دارم و با همه خواستنهايم متفاوت است/تفاوتش شايد اينه كه خودمو براي تو مي خوام نه تو رو براي خودم و البته كه با حفظ فرديتم/ياد اون اولين خواب مي افتم از همون سلسله خوابهايي كه دروغ بودن ها
تو يادت نيست ديگه/اما من هنوز حسش مي كنم/فرو رفتن مثل ابرها در هم در عين حفظ فرديت/داشتن در حين رها كردن/اونهمه نور و نور و نور...اينهمه نور و نور و نور...
دلم برات تنگ شده/ بارون كمك مي كنه آروم بگيرم نگرانم نباش

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

سلام/البته که بهانه تویی/همیشه است که بهانه تویی عزیز دلم/می نویسم هنوز اما دیگه اینجا

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

به جای مقدمه

...سلام می بینی هنوز هست
قوی،پر رنگ،درد دار
...
گفت:جوری عشق بورز که انگار هیچوقت آزرده نشدی/من اما شدم/ولی این زخمهارو دوست دارم/ردپای تو روی اوناست/درست مثل بوی نرگسها/ که ای /به به/ به به /منو یاد تو
انداخت/میشه بارون بیاد و بارونی نشم
خوبم و زنده به عطر نرگسها/مواظب خودم هستم/ تو هم باش/هنوز دعا می کنم

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

سلام
نامه هامو اينجا مي گذارم ديگه
نامه هايي براي نخواندن